معنی از ایلات کرد ایران

حل جدول

از ایلات کرد ایران

سنجابی


طایفه‌ای از ایلات کرد ایران

اردلان


ایلات

عشایر


از ایلات کرد ایران در استان کرمانشاه

سنجابی


چرآگاه ایلات

یرت


چراگاه ایلات

یرت


از ایالات کرد ایران

ایل ارکوازی
ایل بریاجی
ایل پنیانشین
ایل توپکانلو
ایل جلالی
ایل جمهور
ایل جهانبگلو
ایل خزل
ایل زرزا
ایل زعفرانلو
ایل زنگنه
ایل سادات
ایل سیفکانلو
ایل شکاک
ایل شوهان
ایل طولابی
ایل قلخانی
ایل کرد
ایل گلباغی
ایل گورک
ایل مافی
ایل ملکاری
ایل ملکشاهی
ایل میلان
ایل هودانلو
الگو:ایلات کرد
ایل‌های کرد ایران

باجلان
بادلانلو
برادوست
بلباس
بیگ‌زاده

پالوکانلو

چمشگزک

خلکی

دهبکری

رشوند
ش
شادلو

طایفه امامی
طایفه خواجه‌وند
طایفه سیاه‌منصور
طایفه گروس

عربگیرلو

مامش
مکری
منگور

نانکولی


از ایلات بختیاری

بهمئی

لغت نامه دهخدا

ایلات

ایلات. (ع مص) کم کردن حق. (منتهی الارب).

ایلات. (اِ) ج ِ ایل. عنوان مجموع عشایر و قبایل مختلف و مجزا که بطور مستقل و یا لااقل اسماً تابع حکومت مرکزی میباشند و در نقاط مختلف مملکت تحت ریاست مطلق ایلخانی ها و ایل بیگی های خویش زندگی میکنند و غالباً به تربیت احشام وچادرنشینی و گاه به زراعت معیشت کرده اند و میکنند. تعداد ایلات و عشایر ایران زیاد است و آداب و رسوم و طرز معیشت آنها نیز با یکدیگر اختلاف بسیار دارد ولیکن بطور کلی کوچ مرتب سالیانه بین ییلاق و قشلاق و دوری و برکناری از لوازم تربیت مدنی و زندگی در سیاه چادرها (قره چادر) و تربیت مواشی از اوصاف مشترک آنهاست.مطالعه در احوال این عشایر که عامل عمده ای در حیات اقتصادی و اداری ایران است، اهمیت تمام در مردم شناسی دارد. (از دایرهالمعارف فارسی). رجوع به ایل شود.


کرد

کرد. [ک َ / ک ِ] (اِمص، اِ) کردار که کار و عمل و به فعل آوردنیها باشد اعم از نیک و بد. (برهان) (آنندراج). کار. عمل. فعل. (ناظم الاطباء). کرده. کردار. (یادداشت مؤلف):
پشیمان شد از کرد خود شهریار[هرمز]
وز آن پنبه و جامه ٔ پرنگار.
فردوسی.
گزین کرد از آن فیلسوفان روم
سخنگوی و بادانش و پاک بوم
بجای آمد از موبدان شست مرد
زدوده روان و خرد را به کرد.
فردوسی.
فضل و کرم کردتوست جود و سخا ورد توست
دولت شاگرد توست جوهر عقل اوستاد.
منوچهری.
چنانکه آدم از کرد خود پشیمان شد
ز کردهای خود امروز ما پشیمانیم.
مسعودسعد.
کرد پیش آر و گفت کوته کن
با چنین گفت کرد همره کن.
سنایی.
هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن
هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم.
سوزنی.
و ما را به کرد خویش مأخوذ و متهم و معاتب و معاقب گرداند. (سندبادنامه ص 79).
ز کرد خویش بی تدبیر گشتم
درین زندان که هستم پیر گشتم.
نظامی.
تو معذور داری به انعام خویش
اگر زلتی آید از کرد من.
سعدی.
|| شغل. || خدمت. || هر فعل خواه نیک و یا بد. (ناظم الاطباء).

کرد. [ک ُ] (اِخ) اصطخری گوید: شهری بزرگ است در ابرقوه و قصرهای بسیار دارد و آنجا ارزانی است. (از معجم البلدان).

کرد. [ک ُ] (اِخ) ابن طاهر مقدسی گوید: قریه ای از قرای بیضاء است و از آنجاست ابوالحسن علی بن حسین بن عبداﷲ الکردی. (از معجم البلدان).

کرد. [ک َ] (معرب، اِ) گردن یا بن آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کقوله و اضرب بحد السیف عظم کرده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). معرب از فارسی است. (از منتهی الارب).

فرهنگ فارسی هوشیار

ایلات

ترکی تیره ها دوده ها (اسم) جمع: ایل طوایف قبایل.

معادل ابجد

از ایلات کرد ایران

936

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری